خزان که میرسد در دلم آشوبی است
سر شار از ابرهای بی تویی...
۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۷:۳۸
چند خط و در انتها،
تنها یک نقطه.
تمام نمی شود عشقت
در هزاران سطر...
من در پی خواستن تو،
هزاران سال است هبوط کرده ام...
حالا بیا و در این همه تنهایی زمین،
تو هم تنها حوای من بمان...
نقطه
رد گام های تو
از رفتن سخن ها داشت
و در کویر مرا در نقطه چین های یک نقطه.
رها کرد...
تمام تن کویر،
چون سراب،
نقطه. نقطه. باران بود،
همچون راز چشم هایم، بی تو...
تلخ است دیدنِ احوالم،
وقتی گیسو سپیدی دیگر،
بی دیدن روی تو،
در خاک می شود...!