تلخ است دیدنِ احوالم،
وقتی گیسو سپیدی دیگر،
بی دیدن روی تو،
در خاک می شود...!
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۴
تلخ است دیدنِ احوالم،
وقتی گیسو سپیدی دیگر،
بی دیدن روی تو،
در خاک می شود...!
چون ماهیِ اسیر تُنگ،
در انتظار دریا...
ای عشق،
برخیز و آشوب کن دلم را!
بگذار باور کنم،
هنوز نرفته ای از دل...
راهی که تو انتهایش نباشی راه نیست!
بی راه نمی روم ...
می دانم این راه هم، مرا به تو نمی رساند...
راه را؛ نرفته برمیگردم...
دلم عجیب بی قراری می کند بی تو...
شاید قرار نیست،
قراری سر برسد...
تا نزدیک تو شدم،
کبوترانه از من گریختی...
بغضم در گلو شکست،
از این همه بی بالی ...