حرفی بزن...
بی تو،
خلاصه شده ام؛
در سکوت...
۲۸ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۷
دلمان خوش است
به اشکهایی که؛
یک دل سیر
بر بی تویی ها که نه،
بر احوال خود میریزیم!
من، از این ادراک لبریزم...
نوشته ام که بخوانی،
و بدانی
که عشق،
یعنی تو...
میدانی!
گاهی حرف نمی زنم اما!
سر می زنم به سقف آسمان تنهایی،
وقتی تو نیستی!